- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آن که سائل از عـطایـایش تحـیّر میکند غربت و غم سینهاش را روز و شب پُر میکند میرود مسجد به منبر سبّ حیدر میکنند بین کوچه میرسد با خود تفکـر میکـند دیـدن هر بارِ قـنفـذ یا مغـیره... بگـذریم در خودش میریزد و یادی ز چادر میکند میشود آیا کریمی را به دِرهمها فروخت؟ آدم از این حرف، احـساس تحـیّر میکند میکـشـد از زیـر پـا سجـادهاش را آشـنا اینچنین سرباز از رهبر تشکر میکند؟! صلحِ آقا جنگ با تزویر بود و جاهل است هر کسی این صلح را سازش تصور میکند بین سرداران غریب و بین منزل هم غریب تا که میگویم حسن؛ غربت تبادر میکند آب میخواهد لب روزه امام از همسرش همسرش با زهر دارد جام را پر میکند پارههای این جگر در تشت بیعلت که نیست سنگِ سخت از سوز این جرعه تغیّر میکند مطمئنم در دو عالم جزء قـوم اشقـیاست هـر که از آقـام احـساس تـنـفـر میکـنـد وقت تشیـیع تنـش آمد زنی استـر سـوار با کـمانداران خود حسِ "تکـاثر" میکند مـیرسـد آخــر زمـان انـتــقـام مـنـتــقـم میرسد خواری آن کس که تکـبر میکند سنگ دل هستم؛ بدرد گِل شدن که میخورم این دلِ سنگـم بـرایش کـار آجـر میکـند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
من کـرم زادهام و شهـر کـرامت وطـنم گرد و خاک ره اربـاب کـرم خـاک تـنم روزها فکر من این ست و همه شب سخنم چه شد از بـین هـمه بـنـده کـوی حـسنم هـاتـفی گـفت اگـر گـرد رخ او هـمهایـد چون در این دایره دعوت شدۀ فاطمهاید با وجود تو کسی را هنری نیست که نیست تو که باشی ز فقیری اثری نیست که نیست من تو را دارم و دیگر خطری نیست که نیست و در این چرخ بجز تو خبری نیست که نیست زندگی را به تـمـنای تو خـوش میدارم که من از فکـر بـجـز تو بخـدا بـیـزارم ای که بـا آمـدن تـوست، عـلـی بـابـا شد و به لبـخـند تو غـم از دل زهـرا وا شد نـوبـتی بـاشد اگـر نـوبت این رسـوا شد که بگـویـنـد به لـطـف تـو گـدا دارا شـد آبـرو یـافـته از لطـف و عـطای حـسنـم پس عجب نیست بگـویم که برای حسنم هـمه را باب حـیات است حسین بن علی نـاجی وقـت مـمات است حسین بن علی که در اوج درجات است حسین بن علی تا که کـشتی نجـات است حسین بن علی بادبـان است در این کـشتی امـداد حسن نه؛ بگو آب حسن، موج حسن، باد حسن نیـست بالاتـر ازین درد در عـالم دردی بـین مـردان بـنـشـیـنی و نـبـاشد مـردی و نـفهـمـنـد تو را صلـح چـرا میکردی هـمه هـستـند کـنـارت و تو تـنها گـردی صبر را بردهای از رو و تمامش کردی کـربلا را تو به تـدبـیـر قـیامـش کـردی چه سکوتی ست تو کردی که چنین فریاد است و به تـدبـیر تو بـنـیاد سـتم بر بـاد است نـام تـو لـرزۀ بـر قـامـت استـبـداد است وارث قـدرت مــولایـی تـو اولاد اسـت قاسمت روز دهم یک تنه غوغا میکرد کـربلا مات شد و خیـره تـماشا میکـرد خیره گـشتند و به ماه تو حـسد ورزیدند صد حرامی همه با نیزه گلت را چـیدند گریه میکرد حسین و همگی خـنـدیـدند بعد از آن پای سرش یکسره مینوشیدند مرگ مشتـاقـی او دیـد و بسی کـم آورد عـسـل روی گـلـش چـهـرۀ او هـم آورد جگرت سوخت، کنارت تو برادر داری زینب اینجاست غمی نیست تو خواهر داری گرچه یک خاطره از کوچه و مادر داری بـیوفـایی و حـسد از بـر هـمسـر داری لـیک مهـمان سر نـیـزه نگـشـته سر تو مـیـزبـان لــبـۀ تـیـغ نـشـد حــنـجــر تـو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
روزهاش افطار شد اما پرش را زد به هم کـوزۀ سربـسته کـل پـیـکـرش زد به هم اولیـن تاثـیـر زهـر این ست آتـش میزند سوختن بدجور جسم لاغرش را زد به هم تار میبیند گمانم سوی چشمش رفته است بی اثر شد هرقدر پلک ترش را زد به هم تکه تکه رازهایش پخش شد مابین طشت عاقبت خون لختهها دور و برش را زد به هم لرزش دستی که دارد از زمان کودکیست روضههای کوچه حال مضطرش را زد به هم مانـده در یادش چگونه نانجـیبی بیهـوا خانه را سوزاند و بعد از آن درش را زد به هم زن میان کوچه و چهل مرد جنگی پیش رو یک غلاف آمد غرور شوهرش را زد به هم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
روی تو از نـسیـم سحـر دلـنواز تر گیسوی توست از شب یلدا دراز تر روی تو باز بود و در خـانۀ تو باز ای چشمهایت از همه مهمان نواز تر هـرگـز یـتـیـمهای مدیـنه نـدیـدهانـد از ذکر مهربان حسن چاره ساز تر صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین ای از تـمام اهـل جهان سرفـرازتر حتی شریک زندگیات دشمن تو بود مولا کدام داغ از این جانگـداز تر؟ از تیرها نگفتم و تابـوت زخمیات طاقت نداشتـم بشود روضه بـاز تر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
هر کس به طریقی زده آتش جگـرت را بـیگـانه جـدا دوست شکسـته کـمرت را افـطار تو را زهـر به این حال کـشانـده یک کوزۀ سربسته زمین ریخت پرت را یـاقـوت مـدیـنـه بـه زمـرد زدی امـروز بدجـور عـوض کرده هـلاهـل اثـرت را از راه لبت رفـته ز چشمت زده بیـرون یک مرتبه سوزانده همه خشک و ترت را سرریز شد از طشت عـذابی که کشیدی خون لخته گرفته ست اگر دور و برت را چـیـزی بـروی طـشت بـیـانـداز نـبـیـنـد زینب که میآیـد به سرت دردسـرت را در راه زمیـن خـورده اگـر که نـرسیـده یک ذرّه به تأخـیر بکش پس سفـرت را اصلا بـه تـو آرامـش و لـبـخـنـد نـیـامـد شب کرده غم کوچه و سیلی سحرت را این در نه لگد خورده و نه اینکه شکسته بــردار ز لـولای در آخــر نــظــرت را عمامهات افتاد ولی پیـش خـودت هـست صد شکر نبـردست کسی تـاج سرت را
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
آنگونه که حاجی ست در احـرام پیاده من هـم شـدهام سـوی تـو اعـزام پـیاده طـوفـانم و میآیم و در حـلـقـۀ عـشّاق بـر خویـش سـوارم ولی از نـام پـیاده بر عـرش سوارش بکـنی روز قیامت هر کـس طرفـت آمـده یک گـام پـیاده ای خاص ترین عـام، میآیـند دوبـاره خـاصان طـرفـت در مـلاء عـام پـیاده ای کاش بگویند که در راه حـرم مُرد یـک شـاعـر ایـرانـی نــاکــام، پــیـاده زینب شده از نـاقـه پـیـاده که بـیـایـنـد بـر تـسـلـیـتـش لــشـکــر خُـدام پـیـاده زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال بــاران شـود از ابـر سـرانجـام پـیـاده امـروز ز نـاقـه اگر افـتاد به سـرعت یـک روز ز نــاقــه شــده آرام پـیــاده زانـوی قــدح بـوده و بـازوی پــیــالـه هر جا که شـرابـی شده از جـام پـیاده از کـرب و بلا رفـته پیاده طرف شام تـا کــرب و بــلا آمـده از شـام پـیــاده شامی که در آن از پسِ هفده سرِ بر"نی" خـورشیـد شـده بر سـر هـر بـام پـیاده ناموس خدا،زینب کبری،به زمین خورد تـا بـیـن خـلایـق شـود اســلام پــیــاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
گر خـزانی شدهام باغ و بهارم اینجاست هـمـۀ زنـدگیام، دار و نـدارم ایـنجـاست چه کسی گفته که زینب حرمش در شام است؟ بـگـذاریـد بـمیـرم که مـزارم ایـنجـاست شاخـهای گـل و کمی آب به زینب بدهید که بـپاشم سر این قـبر، نگـارم اینجاست مینشیـنم مگر از خاک سر آرد بیـرون من ز شام آمدهام صبح قـرارم اینجاست کوچک است آه ولی قبر علی اصغر نیست به خـدا قـبر عـلـمـدار و ندارم اینجاست با چه حالی بروم سـوی مدیـنه چه کنم؟ من که هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بال و پرم شکـست ولی نهضت تو ماند این قـامـتـم خـمـیـد ولی عـزّت تو مـاند گـیسوی من سپـید شد و روی من کـبود تـا پـرچـم ولایـت تـو هـیـبـت تـو مـانـد عـیـبی نـدارد از تو مرا دشمنـت گرفت چـون با دعای مـادرمان تـربت تو ماند بـیحـرمـتی اگـر چـه به آل رسـول شـد امّـا قـسـم به آل عـلی حـرمت تـو مـانـد نـاگــفــتـههـای شـام بـمـانـد بـرای بـعـد فـریـادهـای قــافـلـۀ غــربـت تـو مــانـد با خـطـبـههای کـوفـه و شـام امـامـمـان از مـقـتـل تو تا به ابـد دولـت تـو مـانـد هل من معین تو شده "صوت الحزین" من در بـینِ نسلها نَـفَـس حـضرت تو ماند یـک آشــنــا نــبــود اگـر یــاریام کـنـد تا روز حشر، درد و غـم محنت تو ماند برگـشتـم از اسارت و شـرمنـدهام ز تـو در گـوشۀ خـرابـه گُـل زیـنت تـو مـانـد جـای عـلیاکـبـر و عـبـاس و قـاسـمـت یک کاروان اسیـر پِـی نـصرت تو ماند بُـردم پـیـام فـاطـمیات را به هـر دیـار خصمت فـنا شد و عَـلـَم قـدرت تو مانـد بـا این هـمه مـصائب سنگـین این سفـر دین زنده مانـد و رایحۀ عـبرت تو ماند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای کـربـلا به قـافـلـۀ کـربـلا بـبـین حـال مسـافـرانِ به درد آشـنـا ببـین مـا زائـران خـون خــدائـیـم کـربـلا بر کـاروان زائـر خـون خـدا بـبـین سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست احـوال ما ز وضع پـریشان ما ببین من زینبم که درد چکد از نگـاه من در هر نگـاه شعله چـندین بـلا ببین رویم کبود و دست کبود و بدن کبود یـاس کـبود گر که ندیـدی مرا ببین اطفال را به گردن و بازو و دست و پا آثـار تـازیــانـه و بـنـد جــفـا بـبـیـن هر یک کنار قـبر شهیدی کند فغان هر بلـبـلی کـنار گـلی در نـوا ببـین از سجدههای نیمه شب و خطبههای روز بشکـستهایـم پـشت سـتم را بـیا ببین هر جا کنند فـتح، گذارند یک سفیر وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین ما نیـز بر رقـیه سپـردیم کـار شـام تا او کـند سفـارت عـظما به پا ببین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بـاز آوای جـرس بـر جگـرم آتـش زد اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد پـارههای دلـم از چـشـم تر آیـد بیرون
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
سلام ای نازنین آلالههای سرخ زهرایی که بشکفتید روی نیزهها در اوج زیبایی سلام ای یوسف بیپیرهن! ای بحر لب تشنه! سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی! زجا برخیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت! که از بهر تو آب آوردهام با چشم دریایی اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی اگر از شام میپرسی زننگ شامیان این بس که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکـنده که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی خـدا دادِ دل ما را ز اهـل شـام بـسـتـانـد که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی قبول حضرتت افتد که همچون ابر باران زا به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
به زخمهای تنت چون اشاره میکردم به دامن از مژه جاری ستاره میکردم بـرای رفـتنِ تا کـوفـه، داشـتـم تـردیـد به مـصحـف بدنت اسـتخاره میکردم ز سیل گریه لـرزان خـویش در کوفه خـراب پــایــۀ دار الامـاره مـیکــردم کـبـوتـران حـریـم تو را به هر منـزل به قـصد منزل دیگـر شماره میکردم به طشت زر به لبت چوب خیزران میزد یزید و، من به تحـیّـر نـظاره میکردم به سینه چنگ زنان خیره میشدم به رباب چو یـاد تشنـگی شیـرخـواره میکردم به قطره قـطره اشکم ازین سفـر تائب هـماره آب، دل سنگ خـاره میکـردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
آمـده سـرشـکـسـتـه مـحـنـت آمـده اشک ریـز بُـت شکـنت الـســلام ای مـرمــلٌ بـدمــاء چه خبر از هـزار زخـم تنت از دو تا لالههای من چه خبر چه خبـر از سپـاه بـیکـفـنت حال شش ماهه حرم خوب است؟ چه خبر از دو حیدر حسنت؟ خیز و بنگر به حال و اوضاع اولـیـن کـاروان سیـنـه زنـت عـلـم مـا شـکـسـتـه گـهـواره پرچـم ماست کهـنه پیـرهـنت جمع ما روضه خوان نمیخواهد نـوحۀ ماست نـام دل شکـنت تن هشتـاد و چـند عـزادارت وضع بهـتـر نـدارد از بـدنت خیز و بنگر به موسفـیـدانت بر سـپـاه کـبـود و گـریـانـت یـاس بودم که پرپـرت شدهام قـد کـمـانی حـنجـرت شـدهام قـتلگـاهـت عجب حرایی شد وحـی آمـد پـیـمـبـرت شـدهام اقراء اقراء رسید و حس کردم آخـرین تیـر لـشکـرت شدهام پیکر و موی من سیاه و سفید چه قدر شکل مـادرت شدهام یار بیسر، سرت سلامت باد من عـزادار دخـتـرت شـدهام چـشمهـایـم نـشد شبـی بـستـه بس که دلـواپس سرت شدهام بانی اشک خون صبح و شب طالب خـون حـنجـرت شدهام در مـیان مـحـلـههـای یـهـود حـیدر جـنگ خـیـبرت شدهام آب رفــتــم کــمـان شـدم امـا پس گرفتم سرت ز خو لیها آسمان سر به زیر شد ای وای خواهر تو اسیـر شد ای وای قـسـمت پـارههـای پـیکـر تو تکههای حصیر شد ای وای نـگــران ربـاب هـســتـم مـن در اسارات چه پیر شد ای وای رفت عباس و هر کس و ناکس سر طفل تو شیر شد ای وای شـکـم خـالـی سـه سـالـه تــو لگدی خورد و سیر شد ای وای حـوریت در خـرابـه ملـعـبـۀ عقدهها از غدیر شد ای وای سهم طفـلان وحی خیرات و لـقـمههای پـنـیـر شد ای وای اشک هـامان بسـاط تـفـریـح مردمانی حـقـیر شد ای وای رفتی و شعله گشت یاور من معـجـرم را ببـیـن بـرادر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
عـذار نیـلی و قـدّ خـم و چـشم تر آوردم گـلاب اشک بهـر لالـههای پرپر آوردم زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن که از جسم شهیدانت، دلی زخمیتر آوردم تمام یاس هایت را به شام از کربلا بُردم چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم مسـافـر از برای یـار سوغـات آورد اما من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم اگرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم تو بر من از تن بیسر خبر ده ای عزیز دل! که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم زاشک چشم و سوز سینۀ مجروح وخون دل همانا مرهمت بر زخـم های پیکر آوردم قـدِ خم، مویِ آشفـته، تنِ خسته، رخِ نیلی به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم زسیل اشک دریا کردهام چشم محبان را به آهـم شعـلههـا از سیـنۀ میثم بـرآوردم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم قـطرهام اما سرِ دریـا شدن دارم دوبـاره میروم خود را در اقیانوس نور تو بشویم حُرّم و دارم به سمت شاه برمیگردم ای کاش گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته مرحمت کردی نیاوردی بدیها را به رویم پابرهنه میدوم سوی تو مست از جام عشقم قطره قطره چای شیرین عراقیها سبویم آنقدَر مستم که گاهی از خودم میپرسم اصلا من به سوی تو میآیم یا تو میآیی به سویم؟ بیتو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی با تو اما آب رفـته باز میگردد به جویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
تـمام دشت به حـالـم نـظاره میکردند به یکـدگر پی غـارت اشاره میکردند بـرای بـردن یـک گـوشـوارۀ نـاچـیـز حرامیان به خـدا گوش پاره میکردند ************************ رونــمـایـم از ســفـر کــوه غــم اسـت قـامـتـم از کـولـه بـار غـــم خـم اسـت از مــیــان ایـن هــمـه طـفــل یــتــیــم دخـتــر شـیـریـن زبــان تـو کـم اسـت ************************ بیتـو بـبـیـن کـبـوتـر بیبـال میشـوم از گـریـۀ زیـاد چـه بـد حـال میشـوم تا پلک مینهـم به روی هم حسین من گـویا دوبـاره وارد "گـودال" میشـوم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
دلم هـوای حـرم کرده حضرت ارباب تو را به جان عـزیزت بیا مرا دریاب دوبـاره شـور پیـاده روی به سر دارم شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب نه خـرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه سفـر، رسیـده! مهـیـا نمیشـود اسـباب دو چشم سرخ و دل آشوبههای بیپایان سزای این دل بیتاب و دیدۀ بیخواب هـوای سـیـل خـروشـان زائـران دارم مرا بـبر که نـمانـم اسیـر این مـرداب تمام آرزوی من جواب این حرف است سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب شهـیـد راه ظـهـور و زیـارتـم گـردان تو را به جان رقـیه مـرا بخـر اربـاب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
از هُـرم آتش عـطشت آفـتاب سـوخت از خشکی لبت جگر نهـر آب سوخت از بس برای ماتـم تو نـوحه خـواندهام از سوز نالـهام دل زار ربـاب سوخت با شرح روضههـای تو بیـن مـقـاتـلت هر حرف و سطر و صفحه میان کتاب سوخت مهـلـت نـداد داغ تـو آهـم به لـب رسد قـلبم کنار مقـتـل تو بیحـساب سوخت پرسیدم از تو ای تن زخمی سرت کجاست رگ های گردن تو به وقت جواب سوخت لبهای خشک چوب، به حال لبت حسین هنگام خواندن تو به بزم شراب سوخت مُـردم پس از غـم تو ولی بیـشتـر دلـم وقتی که شد محاسنت از خون خضاب سوخت آتـش گـرفت جـان و تـنم بعـد رفـتـنت حتی وجود خواهر تو بین خواب سوخت
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنهای و از لب نِی کام بُردهای با کـربـلا دل از هـمه ایـام بُـردهای آب فـرات و آب حـیـاتـنـد تـشـنهات آب بـقـاء را تـو لـبِ جــام بـردهای با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا تا قـلب کـفـر، پرچـم اسلام، بردهای روز ازل که نـوکـرِتـان تا اَبـد شدم با إذن فـاطـمه، تو مـرا نـام بردهای عادت نکردهایم، بجز خوانِ نعمتت مـا را کـنـار سـفـرۀ اکـرام بـردهای آری سعـادتِ بشریـیَت بدست تست تو بَـرده را، به بنـدگیِ تـام بـردهای عالَم فقیرِ شور و شعورِ حسینی است چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای والله دشـمنـانِ تو تا حـشر بـاخـتـنـد تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای یک اربعین، هزار هزار اربعین شده یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای مـفـهـوم تَر ز مـأذنـهها و مـنـارهها تکـبیر را تو بر سرِ هر بام بردهای با رأس خویش بر سر نی ها و کنج دِیر اسـلام را به شیـوۀ گـمـنـام بـردهای وقتی که تو پناه به عـباس میبـری یعنی برای خیمه چه پـیغـام بردهای زینب ولی، بدونِ علمدار، بیحسین میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت آمد از شام بلا با حال مضطر خواهرت خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت حال برخـیز و تمـاشا کن که زینب آمده با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا آه از بـال و پـر من وای از بـال و پرت تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت گفـتی آنجا تا که زینـتها بگـیرم از زنان پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟ بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام حال زار نوگـلان و غـنچههای پـرپرت آمـدم امـا بــرادر شـرمگـیـنـم از رخـت در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم بـاور نداشـتم که به قـبـرت نـظر کـنم ای همسفر به خواب و خیالم نمیرسید با تو نه بـلکه با سـر تو من سفـر کنم با یاد روز واقـعـه جـا دارد از غـمت لطمه زنان کنار تو جان محـتضر کنم با کعـب نـی جـدا شـدهام از تو یا اخـا حتی نشد که حلـق تو با اشک تر کـنم بـهـرم دعـا نـمـا که مـبـادا دوبـاره از دروازههـای شــام بـلا مـن گـذر کـنـم مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یـاد تو و طـشت زر کـنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخـر چگـونه شـرح غـم آن سحـر کنم طفـل سـه سالـۀ تو میان خـرابه گـفت بـایـد بـه مـرگ، چـارۀ داغ پـدر کـنـم با دست خـسته زیر لحـد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
: امتیاز
|